دلنوشته
غروب جمعه که میشود دلم عجیب دلتنگ می شود، گمان می کنم گلویم را بغضی گلو گیر می فشارد، مولایم تو خود گفتی که شاید این جمعه بیایم شاید…
تو خود گفتی که هوایم را داری و دل شکسته ها را تنها نمیگذاری
تو خود گفتی که دریای عشقم و ما قطره های تو،بیا که قطره های عشق شوق باران می کند، بیا که نه طاقتی در شب هاست، نه صداقتی در دلهاست
برخیز و حریم عشقت را شعله ده، تا بسوزیم که این سوختن چه خوش است
بیا و آغوش مهربانت را بگشا، که ما یتیمان آغوش توایم
بیا و دل های خسته ی ما را با خود ببر، آنچه کشیدیم دیگر بس است…
نشانه سبز یار (با ترجمه ترکی)
گئنه گلدی بیر بهار، گلمدین ای منیم یارم (باز آمد یک بهار، نیامدی ای یار من)
غنچه لر اولدی بهار گلمدین ای منیم یارم (غنچه ها بهار شد نیامدی ای یار من)
دریانین موجی کیمین هر نفس طوفان ایلرم (مثل موج دریا هر نفس طوفان می کنم)
کاش گله سن نفسیم دردیمه افغان ایلرم (کاش بیایی ای نفسم افغان می کنم به دردم)
اورگیمه قفس اول، سن سیز یوخدور نفسی (قفس شو به دلم، بی تو نفس ندارم)
بهارین گوزللیقی، سن سیز یوخدور صفاسی (زیبایی بهار، بی تو صفا ندارد)
آخدارارام گئجه گوندوز منیم ای نازلی یارم (می گردم شب و روز یار نازم)
تاپابیلمیرم نشانه سننن ای سوگی یارم (پیدا نمی کنم نشانه ای از تو ای یار دوست داشتنی من)
بی صدا و بی نشانه جمعه لر گلیپ گدیللر (بی صدا و بی نشانه جمعه ها آمدند و رفتند)
کاش گله سن نفسیم اورکلر سنی سویللر (کاش بیایی نفسم، دل ها تو را می خواهند)
بسمه تعالی
ثانیه ها بدون اندکی وقف در حال گذر است، پیش می رود گاهی با کوله باری از خنده و شادی و گاهی باری از غم و اندوه را بر دوش می کشد، گاهی با حال دل ها یکسان، گاهی با حال دل ناسازگار…
قلم سرنوشت شروع به نوشتن می کند، سر درگم است نمی داند از کجا شروع کند، اشک و خون بر دلها جاری کندیا که خنده بر لبش جاری کند…
سرنوشت باز سرنوشت از سرنوشت سرنوشت عاشقان با غم نوشت
سرنوشت کوردلان را بی بهشت سرنوشت عالمان را در بهشت
غنچه ها از باغ ربود و خنده کرد عاشقان پیر و اسیران بنده کرد
تیغ ذلت بر ریاکاران کشید جام زهرآگین چومستان سر کشید
زندگی بر خیل ما آسان نمود عده ای را همچو من در بندنمود
سرنوشت، باز سرنوشت از سر نوشت، سرنوشت ماه رویان در بهشت…
خاطرات کوتاه دلاوران روستای گل سپیدی ها از روز های جنگ
انقلاب به پیروزی رسیده بود و باید راه خود را محکم و استوار ادامه می داد. بچه هایی که سال 1342توی گهواره ها بودند و یا هنوز به دنیا نیامده بودند، حالا بزرگ شده بودند و باید تاریخ را رقم می زدند. چیزی نگذشته بود که پنجاه و هفتی های سر خوش از پیروزی بزرگ باید آزمون دیگری را تجربه می کردند و آن هم در شرایطی که انقلابشان هنوز سن وسال نداشت.
در این برهه زمانی نیز گل سپید،فرزندان خود را روانه انقلاب کرد. جوان مردان در این دیار، پایگاه محل را که تجمع دل های پاک و حقیقت جو بود تشکیل دادند و آماده عرصه های پیش رو شدند.
بی خوابی:چیزی از پیروزی انقلاب نگذشته بود که پایگاه مقاومت گل سپید تشکیل شد.روز ها برای آموزش نظامی، به اطراف محل می رفتیم و مانور می دادیم شب ها هم کار ما گشت زنی در سطح روستا بود و نگهبانی می دادیم.
بی خوابی زیاد کشیدیم یادم است یک بار از بس خسته بودم، همان وسط روی تکه حصیری خوابم برد.بچه ها هم نامردی نکرده و مرا همان جور با حصیر بلند کردند و انداختند بیرون پایگاه و وسط جاده.با وجود این از خواب بلند نشده بودم و بچه ها هم داشتند قاه قاه به من می خندیدند.کتاب گلهای سپید،کمیل رضوان خواه گل سفیدی
آخرین نظرات