دلنوشته
دلنوشته
غروب جمعه که میشود دلم عجیب دلتنگ می شود، گمان می کنم گلویم را بغضی گلو گیر می فشارد، مولایم تو خود گفتی که شاید این جمعه بیایم شاید…
تو خود گفتی که هوایم را داری و دل شکسته ها را تنها نمیگذاری
تو خود گفتی که دریای عشقم و ما قطره های تو،بیا که قطره های عشق شوق باران می کند، بیا که نه طاقتی در شب هاست، نه صداقتی در دلهاست
برخیز و حریم عشقت را شعله ده، تا بسوزیم که این سوختن چه خوش است
بیا و آغوش مهربانت را بگشا، که ما یتیمان آغوش توایم
بیا و دل های خسته ی ما را با خود ببر، آنچه کشیدیم دیگر بس است…
آخرین نظرات