پروردگارا تاهستم وجان در تن دارم چادرم را به من ارزانی بدار
چرا که این امانت مولایم فاطمه است…
پروردگارا تاهستم وجان در تن دارم چادرم را به من ارزانی بدار
چرا که این امانت مولایم فاطمه است…
پروردگارا تاهستم وجان در تن دارم چادرم را به من ارزانی بدار
معصیت و امید به رحمت خداوند مردی مفسد را بنده ای بود مومن و باصلاح که پیوسته مولا و خواجه خود را موعظه می کرد و ولی موعظه بنده خود را نمی پذیرفت و در جواب او می گفت:امید به فضل خداست. روزی خواجه وی را به سرمزرعه فرستاد و گفت که گندم بکار,بنده برفت و جو بکاشت. وقتی زمانی رسید که باید درو می کردند,خواجه به سر کاشت و زرع,جو دید غلام را گفت:گفتم که گندم بکار چرا جو کاشته ای؟گفت:امید داشتم که خدای تعالی جو را به گندم بدل کند,خواجه گفت:هرگز دیدی که از جو گندم آید؟گفت از تو آموختم که فساد و معصیت میکنی و طمع داری که به آخرت رحمت خدا یابی.خدای عز و جل به سبب توبه وی این مسئله کرد.
خداحافظ عاشورا،خداحافظ اشک های جاری شده برگونه ی خشک و دلتنگ،این سال هم محرم گذشت ومن هنوز در راه رسیدن به قافله عشق هستم ولی کجاست آن قافله که سالهاست برای آن اشک می ریختم،گویا دیر کرده ام و هنوز هم من دورم از آن قافله،ولی باشد ناامید نمی شوم چون میدانم مولایم پذیرای عاشقان دل خسته است.
ومن میروم باز به دنبال قافله عشق،به امید آنکه عمری باقی باشدتا سال بعد عاشورا زیر خاک نباشم وبرسم به قافله ات یا حسین و وداع کنم با اشک های دلتنگی ام.الوداع محرم…
علمدار ولایت بسیجیان فدایت
آخرین نظرات